دعوا نكنيد!

ارسال شده آگوست 10, 2010 توسط Rezayati Mohammad
دسته‌ها: تحلیلی_سیاسی

سخنرانی 2روز پیش آیت الله صادق لاریجانی در واکنش به اظهارات چند روز شنبه محمود احمدی‌نژاد درباره برخورد با خبرنگاران و رسانه ها توسط قوه قضاییه توسط تمام رسانه های فارسی زبان دنیا انعکاس ویژه ای پیدا کرد.

رئیس قوه قضاییه در شدیدترین اظهارات خود علیه رئیس جمهور، وی را به رعایت در نحوه سخنانش دعوت کرد و در محضر رسانه ها و درواقع برای درج در رسانه ها تندترین موضع گیری ممکن را علیه حرف های احمدی نژاد داشت.

در این میان پایکوبی و خوشحالی زاید الوصف رسانه های بیگانه فارسی زبان و حتی غیر فارسی از این درگیری رسانه ای دو رئیس قوه‌ی جمهوری اسلامی هرچند طبیعی و قابل پیش بینی است ولی آنقدر دلخراش و نگران کننده است که قلم را به نوشتن در تقبیح این گونه مجادلات بیهوده در سطح سران قوا وادار کند.

ماجرای دعوای رسانه ای آقایان محترم رئیس مانند دعوایی است که دو طرف درگیر در آن هرکدام به میزان قابل توجهی مقصرند و اطرافیان دلسوز مجبورند فقط جو را آرام کنند و ضمن دادن حق به هر دو طرف(!) هیچ کدام را مقصر نشان ندهند.

دقیقا به این جهت است که قضاوت اول و آخر درباره این جدل بحث برانگیز قطعا دعوت دو طرف به پایان دادن زودهنگام به این بحث ها است هرچند امیدی به وجود گوش شنوایی نیست!

اصلا قابل پذیرش نیست رئیس جمهور محترم در میان این همه بحث های جذاب رسانه ای وقت را مغتن بشمارد و تیغ تیز انتقادهای ویرانگر خود را متوجه قوه قضاییه کند.

اصلا قابل دفاع نیست که رئیس قوه قضاییه در تریبون رسمی کشور و در مقابل گوش تیز رسانه ها رئیس قوه ی دیگر را بی ادب جلوه دهد.

اگر بنده ی نویسنده روزگار جوانی را سپری نمی کردم شاید شک می کردم به این همه بی تدبیری دو سیاست مدار ماهر والامقام! ولی متاسفانه باید بگویم در این باره که روسای قوا به هیچ وجه در امور رسیدگی به مشکلات دیگر قوا تدبیر را تعطیل می کنند یقین کامل وجود دارد!

این چه منطقی است که آقایان مسئول عالی رتبه کشور آنچنان به یکدیگر نقد کنند که هیچ رسانه ی معاند خارجی و داخلی تاکنون جرات بازگوی این نقدها را نداشته است.

مگر ممکن است رئیس جمهور نداند این شیوه نقد کردن به رفتار قوه قضاییه یعنی گل به خودی زیبا آن هم از وسط زمین!

مگر می شود آیت الله لاریجانی پیش بینی نکند که تیتر یک تمام رسانه های دوست و دشمن بعد از سخنرانی تند ایشان علیه رئیس جمهور به این سخنان اختصاص می یابد و برای افکار عمومی این سوال پیش میاید که پس این عکس های ژکوند روزهای دیدار سران قوا راست است یا فیلم بازی کردنی بیش نیست؟

اگر احتمالا این قلم متهم به اختلاف افکنی بین دو برادر نمی شود چرا تاکنون آقای لاریجانی اشتباهات فراوان برادر گرامی خود در مسند ریاست مجلس را این گونه نقد نکرده است؟

آیا انحراف محرز علی لاریجانی در مسئله وقف دانشگاه آزاد قابل نقد صریح آقای صادق لاریجانی نبود؟

اگر نقد آن روز رئیس قوه قضاییه به رئیس مجلس خلاف مصلحت کشور بوده است (که قطعا این طور است) چرا روز های اخیر رگبار ایشان رئیس جمهور را نشانه گرفته است؟

هر روز که از این روزهای جمهوری اسلامی بر دانشجویان دلبسته به خط امام و رهبری می گذرد، بیشتر از گذشته به این امر که راه در این مسیر پر پیچ و خم فقط یکی است و آن یکی فقط آیت الله خامنه ای است واقف می شویم.

قطعا دانشجویان با این بی تدبیری ها ناامید نمی شوند و از طرفی منفعل هم نه!

فقط درخواست عاجزانه و برادرانه داریم که ای آقایان بلند مرتبه با هم دعوا نکنید!

اتمام حجت دانشجویان با حامی کانون قدرت و ثروت، هاشمی رفسنجانی

ارسال شده مِی 15, 2010 توسط Rezayati Mohammad
دسته‌ها: تحلیلی_سیاسی

متن نامه سرگشاده انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شاهد خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی:
بسم الله القاسم الجبارين

من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسى و اسلام‏نمايى بعضى افراد ذكرى از آنان كرده و تمجيدى نموده‏ام، كه بعد فهميدم از دغلبازى آنان اغفال شده‏ام. آن تمجيدها در حالى بود كه خود را به جمهورى اسلامى متعهد و وفادار مى‏نماياندند، و نبايد از آن مسائل سوء استفاده شود. و ميزان در هر كس حال فعلى او است.

«وصیت نامه سیاسی الهی امام روح اللَّه الموسوي الخمينى‏»

جناب آقای هاشمی رفسنجانی
یکسال از حماسه حضور چهل میلیونی ملت ایران در پای صندوق های رأی می گذرد.انتخاباتی که بی شک هیچ گاه حکومت های  مبتنی بر افکار و عقاید لیبرال و مارکسیست و چپ و راستی حضور گسترده و اینگونه را در مخیله خود خود راه نمی دهند.آری 85 درصد از ملتی به پای صندوق های رأی آمدند که همه بر اتقان و استحکام رهبری و نظام خود ایمان داشتند و نشان دادند که تنها مردم سالاری دینی بر پایه ولایت فقیه می تواند پویایی و اشتیاق حضور را به ملت انقلابی ایران تزریق کند.جالب انکه شخص شما نیز در نماز جمعه پیش از انتخابات اعلام کرده بودید، که حضور کمتر از 40 میلیونی مایه نقصان نظام است.گرچه این سخن شما را ما دانشجویان به حساب تدبیر سیاسیتان نگذاشتیم اما دیدیم که ملت فهیم ایران با هر سلیقه ای رای خود را در صندوق انداخت تا برگ زرینی از تاریخ انقلاب اسلامی را برگ بزنند اما وااسفا که خود بزرگ بینی شما و خاندانتان این عسل را در کام ملت به زهر تبدیل کرد.

فراموش نمی کنیم، به دلیل واهی نام آوردن از شما و فرزندان ناخلفتان در مناظره کذایی شب 14 خرداد 88چگونه جسارت به خرج دادید و با نامه ای بی ادبانه امام خامنه ای (حفظه الله)  را آنگونه مورد فشار قرار دادید.اما بی شک همچنان که فشار طلحه و زیبر بر امیرالمومنین(ع) علتی نشد تا ایشان از عدالت دست بردارند، ولی زمان ما امام خامنه ای (حفظه الله)  نیز با بی پاسخ گذاشتن آن نامه به دور از ادب شما، نشان دادند هیچ گاه مقام ولایت را آلوده فعالیت های جناحی که متأسفانه شما سی سال در گیر آن شده اید، نمی کنند

.البته ما دانشجویان برخلاف سیاست زدگان آلوده که حافظه تاریخی اشان ضعیف است، بر اساس سخنان سابق شما با پیرجماران، تنها با این تصورات ذهنی و بی ادبی شماعلتی شد تا بغض گلویمان را بفشرد و بر قلب هایمان فشار آورد.آری!حرف های غضب آلود و کینه توزانه شما از امام خامنه ای (حفظه الله) از سال 61 نشأت می گرفت، آن زمانی که در نافرمانی از امام و ایستادن مقابل امام کم نگذاشتید و زمانی که فرزندان ملت پرپر می شدند و به عشق پیرجمارانشان گلوله ها را در پیکر خود جای می دادند با خود محوریتان مجلس را معلق کردید. آن نامه بی قید و بسطتان ریشه از این سخن به امام داشت که در سال 59 به ساده زیست ترین رهبر جهان گفتید:« آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش طلبی را می‌پسندید؟»  فلذا تکرار این پرده دری ها از شما بعید نمی آمد اما بر حسب بی بصیرتیتان این امر را زمانی مطرح کردید که غرب و شرق چشم به انتخابات ریاست جمهوری بسته بودند.

آقای هاشمی رفسنجانی
متاسفانه شما همواره شکست هایتان را با مباحث مملکتی خلط می کنید و چه توصیفی مناسب تر از این که بگوییم به مثابه طفلی تنها به دنبال رضایت خود هستید.شکست در انتخابات 84 عاملی بود تا شما در مدت 4 سال با فشارها و سخنانتان درصدد برخورد قهری و چرکین با رأی مردم برآیید. از خطبه های نماز جمعه که نباید به تریبون شخصی استفاده شود در راه درد و دل های خود برآمدید و با سخنان ناپخته خود چون «هوشياري عمومي در قبال انحرافات احتمالي در انتخابات و این که بعضي‌ها درصدد مخدوش كردن اراده مردم هستند و ارايه آمار غلط و فريب افكار عمومي كه اطلاع‌رساني نيست » نشان دادید به خاطر شکست خود حاضر هستید آبروی هزاران هزار ناظر مردمی انتخابات را زیر سئوال ببرید.

.بر این اساس نامه کذا را نوشید تا شاید کاندیدای محبوبتان که پیش از انتخابات به دلیل هزینه ای که حمایت از شما روی دوش وی گذاشت، از شکست حتمی برهانید اما متوجه نشدید که جمهور ایران به این سبک و سیاق شما عادت دارند و هم این جمهور بود که بر قدرت و ثروت شما فائق آمد.این شکست که تیر آخر به ستون های قدرت و ثروت وابسته به شما بود بی شک برای شما و دوستان و خاندانتان سخت بود پس برآن شدید تا علنا خاکسترهای بغض از ملت و کینه از رهبری را با مهره های خود در هوای شاد و باطروت سیاسی پخش کنید و فضا را غبار آلود کنید.پیاده نظام شما در خیابان ها ریخت و دیدیم که لیدر این جماعت کسی نبود جز فائزه و مهدی و یاسر هاشمی رفسنجانی.

خون جوانان بسیجی و مردم عادی اما قطره هایش بر عبای شما هم چکید و بعد از سکوت فتنه انگیزتان با حضور در نماز جمعه خون دل ما را تازه کردید. ما جوانان دهه سوم انقلاب که کف و سوت را در نماز جمعه تخیل و غیر باور می دانستیم دیدیم که همان نماز اولی ها چگونه و به چه روشی نماز جمعه این میعادگاه وحدت را و میراث انقلاب را به سبک منافقین به کارناول مبدل کردند.آری!ما دانشجویان مقصر اصلی آن نماز جمعه تیرماه را شما می دانیم،البته بی شک شما مأجور هستید چون همگام با نماز جمعه شما کسانی که این فریضه الهی را بیست سال ترک کرده بودند به این متینگ سیاسی شما آمدند تا بدانند پدرخوانده شان هیچ گاه سیاست حمایتی از انها را برنمی دارد و حاضر است میخ های زیادی به قلب ولایت و امت بزند اما خیانت دوستانش و یاران غاری چون موسوی و کروبی را علنی نکند. در آن نماز جمعه هم چون سابق از زندانی هایی حمایت کردید که علنا قصد براندازی نظام را داشتند قابل یاداوری برای شما که حضرتعالی از جمله کسانی بودید که خانواده معدومین و محاربین انقلاب را تحت حمایت سازمان های دولتی خود درآورده بودید و بی شک آن روز می بایست از این نیروی پیاده نظام در صحنه که هدفش به خطر انداختن جان و ناموس و مال مردم بود حمایت کنید.

جناب آقای هاشمی رفسنجانی
فتنه ادامه داشت تا جایی که در روز قدس با هماهنگی فرزندان شما و یارانی که به دلیل حمایتتان هیچ گاه دربند نمی روند و چون افیونی از قوه قضایی تا قوه مقننه و حتی دولت را با وجود خود آلوده کرده‌اند ، عده ای فریب خورده شعار «نه غزه نه لبنان «سر بدهند و حرمت روزه و ماه رمضان را بشکنند و علنا بطری های آب را سر بکشند و شعار حمایتی از شما را در دود سیگارهایشان سر بدهند.گرچه ما دانشجویان نفهمیدم حد روزه خواری بر شما جاری شد یا بر آنان، اما دریغ از اینکه بشنویم هاشمی رفسنجانی به عنوان یک طلبه عادی این روزه خواری را مذموم خوانده باشد.

ایام 13آبان و 16آذر و دیدارهایتان با تشکل های قانون شکنی چون انجمن تهران و سایر پیاده نظام های اغتشاشات ادامه یافت و حضور پررنگ فرزندان و نزدیکان شما در اغتشاشات این روزها.اما روز عاشورا را اوج حرمت شکنی می دانیم که فیلم حضور فرزند شما و شعارهای ضد انقلابی وی و مجددا حمایت اغتشاشگران از شما بر عقل سلیم هیچ جای شبهه ای نمی گذاشت که پشت پرده این اغتشاشات اگر مستقیما شما نباشید بی شک به طور غیر مستقیم به شما مربوط می شود.

لذا دیدیم که ملت در 9 دی و 22 بهمن چه گفتند و چه شعاری سر دادند و بصیرت و گاها الفاظی را که برای منافقین و طرد شدگان به کار می برند برای شما به کار بردند.این مردم نشان دادن که تنها عقد مریدی و مرادی با امام خامنه ای (حفظه الله) بستنه اند وعقد اخوتی نه تنها با شما ندارند بلکه شما را در مقابل خود می دیدند. روزها گذشت فتنه 8 ماهه که آغازش با شما و نامه منحوستان بود با حضور و اراده مردم به پایان رسید اگر ما این سابقه بد را شاید به حساب خدمت گذشته شما که تنها کمر محرومین را خرد و شکم های آقازادگان شما و سایر یاران غارتان را برآمده کرد بگذاریم، اما از دو امر در حال حاضر نمی گذریم: آقازاده اغتشاشگر و فراریتان و پیش قراول مادام العمرتان جاسبی

آقای هاشمی رفسنجانی
فرزندتان مهدی هاشمی بنابر اعترافات دادگاه های پس از انتخابات متهم به پول شویی و سوء استفاده از اموال بیت المال هستند و شواهد و قرائن فراوانی مبنی بر حمایت مالی و تجهیزاتی از اغتشاشگران جود دارد اما زمانی که وی می بایست در مقابل قاضی بایستد و محاکمه شود به اشارتی از فرودگاه می گریزد و تا کنون پناهنده کشور معاند و مخالفی چون انگلیس می شود. شاید مهدی شما فرار را بر قرار ترجیح داده است تا پول هایش را در لندن خرج کند.اما شما در جمع دانشجویان با کمال افتخار گفتید که فرزندتان برای ادامه تحصیل به لندن رفته است.

آخر این چه درسی است که تعطیلات ندارد یا بهتر است بگوییم که این چه تعطیلاتی است که درسی در خود ندارد؟!اما آقازاده محترمتان هرگاه نامی از وی در قوه قضایی برده شد نامه ای داد و یا اساس قوه قضایی را زیر سئوال برد یا اساس اتهاماتش را تهمت خواند.اما تعطیلات عید فاش کرد که نه تنها وی مشقت تحصیل را برخود وارد نکرده بلکه در جزایر عربی منتظر آن است به خوش گذرانی ایام عیدی بپردازد که چندین خانواده به خاطر داغ فرزندانشان در اغتشاشاتی که مهدی هاشمی وسایل اغتشاش آن راتأمین کرده بود، نتوانستند لبخند همدیگر را ببینند و تنها گریه بر قاب عکس های روبان مشکی مرهم دل هایشان بود.

این مطالبه ما دانشجویان متأسفانه به دلیل سبک و سیاق برخی اراده ها در قوه قضائیه که سنگ ها را می بندند ابتر مانده بود.اما شنیده ایم که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی پیگیر بازگشت و برگرداندن مهدی هاشمی به مثابه یک شهروند عادی هستند این بازگشت دلیلی شد تا شما مجددا دست به کار شوید که مبادا کبودی زیر چشم شهرام جزایری را پای چشم فرزندتان نبینید.فشارهایتان را به گوش و کنار آورده اید که فرزندم به شرط و شروط بازمی گردد.آخر چرا نمی گذارید فرزندتان به میهن بازگردد و در حضور قاضی از خود دفاع کند؟ حساب شما اگر پاک است چرا نمی گذارید به حساب فرزندتان رسیدگی شود؟آیا شما پدری مهربان تر از نوح نبی برای کنعان هستید یا شاید … بی شک حضور فرزندان شما در خارج از کشور و به ویژه لندن علتی شد تا خودتان علنا شنیدید که فائزه هاشمی چگونه محکمات دین را به سخره گرفت، فلذا پای خود را از این قضیه بیرون بکشید تا هم فرزندانتان ثابت کنند یک شهروند ایرانی ساده هستند و هم سابقه بد فرزند ناخلف برای اکبر هاشمی رفسنجانی در تاریخ ثبت نشود.

جناب آقای هاشمی رفسنجانی
دانشگاه آزاد در این روزها شاهد تحول عظیمی است که سدی به ظاهر بزرگ یعنی مخالفت شما با قانون مند شدن آن را رو به روی خود دارد.شما گرچه در سال 61 اعلام کردید دانشگاهی به این رسم و نام ایجاد خواهد شد اما هیچ کجا نگفتید که این دانشگاه ملک طلق شما و خاندان و دوستانتان چون جاسبی است اما طوری عمل کردید که این ناگفته را در عمل اثبات کردید.در سال 67 که اولین فرار و دور زدن قانون مدیریت مادام العمر این دانشگاه یعنی جاسبی دیده شد شما تنها و یکه  در مقابل 100 نماینده ایستادید و از جایگاه ریاست خانه ملت به حمایت از قانون شکنی هایی چون داير كردن مقطع دكترا در دانشگاه آزاد بدون تصويب شوراي عالي انقلاب فرهنگي و صدور مدرک دکترای بی حدوحصر پرداختید سال 71 نیز جاسبی با حمایت وسیع و فشارهای شما که آن زمان رئیس جمهور بودید، عضو هیات امنای دانشگاه آزاد اسلامی شد تا پایه های نفوذ و استفاده شما از دانشگاه آزاد محکم شود.

مدرک سازی های این دانشگاه در دولت لیبرال دموکرات کارگزاران تمامی مدیران شما را آلوده کرد و همه را به جاسبی و مدیر واقعی دانشگاه آزاد یعنی حضرتعالی بدهکار نمود و این خود دلیلی بود تا عبدالله جعفر علی جاسبی در ارديبهشت 1381، هدف خود را از اعطاء تسهيلات ويژه به صاحب منصبان اينگونه توصيف ‌كند: «اين همه به نمايندگان سرويس مي‌دهيم و متقابلاً ما بايد از حمايت نمايندگان برخوردار باشيم و مستلزم اين است كه شما ارتباطتان را با نمايندگان بيشتر كنيد.» آفت وام داری به دانشگاه ازاد را در هر سه قوه توسعه دادید تا هر زمان که بخواهید از این امتیاز متقابل برخوردار باشید و چه بسیار مدیران و قضاتی که با مدارک بی اعتبار دانشگاه آزاد هر روز وضعیت اقتصاد و اجتماع را به سمت انزوا بردند.

در کنار این امور فسادهای اقتصادی و مبهم دانشگاه آزاد کار را به جایی کشاند که ما دانشجویان بر حسب فرمان امام خامنه ای (حفظه الله) به صحنه آمدیم و به مقابله با اختاپوس مدیریت دانشگاه آزاد بپردازیم.در این میان گرچه جاسبی متهم اصلی پرونده ثقیل دانشگاه آزاد از خرید و فروش سئوالات تا زمین خواری بود اما جاسبی در سال 78؛با اشاره به شما گفته بود: من نماینده «رئیس واقعی» دانشگاه آزاد هستم، فلذا ما سرنخ های دانشگاه آزاد را در شما و خانواده شما پیگیری کردیم و چه فاجعه بار که شما و خاندانتان طبل حمایت از این مدیریت آلوده را می زدید .

اول آذرماه 85، شما به هنگام افتتاح كتابخانه واحد نجف‌آباد، انتقادات مطرح شده به دانشگاه آزاد را «موذي‌گري» و «شرارت» خواندید و گفتید:« اگر قرار بود در مقابل اين موذي‌گري‌ها عقب بنشينيم، بايد به همان اتاق طلبگي برمي‌گشتيم و براي مردم مسئله مي‌گفتيم! … اميدواريم بتوانيم با تلاش و كوشش خود، شرارت‌هايي كه به دنبال تضعيف دانشگاه آزاد است را دفع كنيم!» انتقاد ما دانشجویان را شرارت و موذی گری خواندید اما بدانید که شما با این سخنان لیاقت همان اتاق طلبگی را برای برگشتن به آن از دست دادید که امام راحل همواره بر وارستگی طلاب و روحانیون از قدرت و ثروت تأکید داشتند.

اما ما عقب ننشستیم و در این راه طعم زندان و اهانت و تعلیق تحصیلی را چشیدیم که حضرتعالی مجددا ما را با ادبیاتی مشمئز کننده مورد لطف قرار دادید و در مراسم بهره‌برداري از مجتمع دانشگاهي آزاد در منطقه پرند گفتید: «جاسبي حقيقتاً دلسوزانه و مثل فرزندش براي دانشگاه تلاش مي‌كند و متاسفانه مورد خشم حسوداني است كه دائما مزاحم وي مي‌شوند و وقت اين مدير با ارزش را مي‌گيرند.» شما درست گفتید جاسبی این حس پدرانه در خصوص آقازاده هایتان را از شما به ارث برده بود، اما ما دانشجویان مزاحمی برای غارت بیت المال و قلدرمآبی و قلچماقی مدیریت دانشگاه آزاد و پدرخوانده ها و اختاپوس های فساد در آن هستیم.

كمكهاي موسوي به جاسبي در زمان نخست وزیری براي توسعه دانشگاه آزاد که فقط به كمك‌هاي مالي ادواري محدود نمي‌شد، شاید دلیلی بود تا جاسبی دستور همکاری با ستاد موسوی را علنا اعلام کند و حتی کار به جایی بکشد که وی دستور نافرمانی مدنی پس از انتخابات را هم صادر کند اما موفق نشدن موسوی عاملی شد تا شما و جاسبی راهکار وقف دانشگاه آزاد را پیگیری کنید و چه بسا در این راه به ولی امر مسلمین نیز دروغ بستید تا شاید این دانشگاه که در حد اعلا می تواند پیاده نظام اغتشاشات را محیا کند و حداقل فرزندانتان می توانند از سربرگ های آن برای نامه و نیز از ماموریت هایش برای فرار از کشور استفاده کنند، تحت یوغ و سیطره شما بماند.

اما يکشنبه ۵ ارديبهشت 1۳۸۹ تیر خلاص بود بر پیکر نیمه جان دانشگاه آزاد، ابلاغ اساسنامه جديد دانشگاه آزاد اسلامي كه از حدود 40 ماه پيش اصلاح آن در دستور كار شوراي عالي انقلاب فرهنگي قرار گرفته بود در 25 ماده به تصويب نهايي رسيد. اما معلوم بود که شما به هیچ وجه از این مبع که درآمد آن نجومی است دست بر نمی دارید پس در اجلاس 17اردیبهشت هيات امناء و هيات موسس دانشگاه آزاد اسلامي به رياست شما مصوبه اخير شوراي انقلاب فرهنگي خلاف شرع و قانون اساسی لقب گرفت.اما ما دانشجویان از شما آقای اکبر هاشمی رفسنجانی سئوال داریم:

این چه قانونی است که به شما اجازه می دهد تا اموال بیت المال را در راستای اهداف سیاسی تان خرج کنید؟ این کدام قانون است که برای فرزندان شما مصونیت سیاسی قائل است؟این کدام شرع است که شما براساس ان نماز جمعه را به متینگ سیاسی تبدیل می کنید؟این چه قانون و شرعی است که شما بر اساس آن به دفاع از محاربان حریم اسلام و ولایت می پردازید و با دشمنان انقلاب جلسه می گذارید؟این کدام قانون و شرع است که شما براساس آن به ولی امر مسلمین دروغ می بندید و به ساحت ایشان بی ادبی می کنید؟این کدام شرع است که اجازه سوء استفاده از لباس معزز ومعظم روحانیت را می دهد تا به بهانه آن به فتنه انگیزی بپردازید؟این چه قانون و شرعی است که مدیران مجیز گو و دست بوس شما با ایجاد رانت های فساد در دل هر دولتی و ارگانی نفوذ می کنند؟اگر قانون جدیدی تصویب کرده اید یا حامل شارع دیگری هستید علنا بگویید. ما دانشجویان که طعنه های زیادی از شما شنیده ایم می دانیم که شما در صراحت کلام بی نظیر هستید.

فلذا به شما برخلاف سابق که با احترام مطلبی را درخواست می کردیم هشدار می دهیم که اولا همچون گذشته در ایام فتنه سکوت را بر دامن زدن به ناملایمات ترجیح دهید دوما در خصوص فرزندانتان تجدید نظر کنید و فشارهای خود را بردارید تا آنها نیز چون هر ایرانی که در مذان اتهام است پاسخگو باشد و بدانید خون فرزندان شما رنگین تر نیست و فرزندان زیادی با سوداگری و جهالت ها و قدرت طلبی هایشان پدران را به کام مرگ کشاندند سوما در مقابل قانون و شرع خضوع نشان دهید و اجازه بدهید این آپارتایدی که ایجاد کرده اید بشکند و ننگ تابوی مدیریت مادام العمری حداقل با نام هاشمی عجین نشود.

در پایان دونکته را خدمت دانشجویان و امت ایران اسلامی اعلام می کنیم:
1-درصورت ادامه کارشکنی های شخص آقای هاشمی  در خصوص موارد فوق الذکر ما دانشجویان دانشگاه شاهد به همراه سایر دانشجویان اقدامات عملی خود را برای ساقط کردن مافیای قدرت و ثروت ایشان اجرا خواهیم کرد.
2-به استحضار عموم می رسانیم تا زمانی که آقای هاشمی رفسنجانی بابت نامه به دور از تحیت و سلام و ادب خدمت امام خامنه ای (حفظه الله) به صورت آشکار و عمومی پوزش نخواهند، نامه های ما  دانشجویان به ایشان بدون سلام و تحیت آغاز خواهد شد.

والسلام علی من اتبع الهدی

انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شاهد

فوتبال از انقلاب فرهنگی مهم تره!

ارسال شده آوریل 28, 2010 توسط Rezayati Mohammad
دسته‌ها: تحلیلی_سیاسی, دل نوشته هام

یک شنبه برنامه روبه فردا

یک شنبه شب بود که حسن عباسی بعد از مدت ها به تلویزیون آمد تا راجع به مسئله مهمی چون انقلاب فرهنگی، سخن دان سخنرانی کند و ما چقدر خوشحال شدیم که بابا دم عمو عزت گرم!

اما شد آنچه شد!

از همان دقیقه اول: خب ما چون وقت نداریم بهتره از این مسئله عبور کنیم

دقایقی بعد مجری: هی به من اشاره می کنند که وقت نداریم

.

.

.

پایان برنامه:

خب وقت ما تموم شد و از مهمان برنامه خداحافظی می کنیم تا برنامه بعد خداحافظ

ما که هنوز در حیرت بودیم که مگه چه برنامه ای قرار بعد از روبه فردا باشه که با این عجله و این وقت کم برنامه تموم شد.

بله.

شبکه سه فوتبال داره

ما که زیاد فوتبالی نیستیم ولی گفتیم لابد فینال جام جهانی برزیل و ایران قراره پخش بشه.

و شد آنچه شد

دوشنبه برنامه نود:

خب آقای بازیکن نظر شما راجع به تماشا چی های فوتبال و دور کمر مارادونا و دهن دره آقای فرگوسن و دعوای نن جون قطبی با افشین و وزن آدامس… چیه؟

شروع برنامه 11 تا 2 نصف شب

آخه فوتبال از انقلاب فرهنگی مهم تره!

مش اکبر هم فهمیده!

ارسال شده آوریل 28, 2010 توسط Rezayati Mohammad
دسته‌ها: تحلیلی_سیاسی, دل نوشته هام

مش اکبر، بقال دیوار به دیوار ماست که بنده خدا بیست ساله که سعی می کنه دو کلمه آذری به  من کم استعدا یاد بده ولی من جز چرک و قاتوق و چند تا کلمه‌ی دیگه چیز زیادی یاد نگرفتم؛ هنوز آفتاب نزده بود که از خونه بیرون زدم که مش اکبر همقدم ما شد. چون چند باری راجع به انتخابات و مسائل سیاسی با هم کل کل کرده بودیم، تا من و دید، گفت: دادگاه دیشب و دیدی؟ گفتم: کدوم دادگاه؟ نکنه سران فتنه رو محاکمه کردند؟ گفت: نه بابا دادگاه این زنیکه عفریته رو می گم که شبکه چهار نشون می داد؟ شصتم خبر دار شد ماجرای شکایت شیرین عبادی از مدیر مسئول روزنامه کیهان و می گه! و برای اینکه از بقال محلمون کم نیارم بادی به غب غب انداختم و با نگاه عاقل اندر سفیه گفتم: چطور مگه؟! مش اکبر ادامه داد: آخه یکی نیست به این ذلیل شده بگه که زن حسابی تو اگه این دم و دستگاه قبول نداری، پس چرا به دادگاه ایران شکایت کردی و اگه قبول داری که حنما یه ریگی به کفشت هست که از دیار کفرستون پیغام و پسغام می فرستی؟! و مثل زنهای دوره قاجار ادامه داد: همین خاله خانباجی های بیشعور و پیه هستند که مردم و بی دین و ایمون می کنند! سر تخته مردشور خونه بشورنت! دیدی چه اراجیفی سر هم می کرد؟ من بیشتر از اینکه فکر دادگاه باشم، یاد چوپان مستند ایران سبز افتاده بودم که چطور از بلعم باعور و طلحه می گفت. به مش اکبر گفتم: اکبر آقا تو هم کم سیاسی نیستی؟

نگاهی به فیلم «2012»/ تئوری دکتر استرنج لاو

ارسال شده آوریل 5, 2010 توسط Rezayati Mohammad
دسته‌ها: تحلیلی_سیاسی

درآخرین صحنه گردانی هالیوود و سردمدارانش ، برای نمایش پایان جهان ، برخلاف همیشه ، یک تاریخ دقیق هم ارائه می شود : طلوع روز 21 دسامبر سال 2012 میلادی ! تا اینجا هر آنچه به عنوان آخرالزمان و پایان جهان به نمایش گذارده می شد ، تنها شکل به آخر رسیدن و نشان دادن عوامل اسطوره ای ، انسانی ، طبیعی و یا تکنولوژیکی بود که این انجام را باعث می گردید و نشانی از تاریخ و زمان معینی به چشم نمی خورد. اگرچه یک سری از این نوع فیلم ها همچون «پایان روزها» ، آخرالزمان را به پایان هزاره دوم و آغاز سال 2000 ربط می دادند. اما در اغلب این آثار نیز تعیین زمان تقریبی برای حاکمیت ضد مسیح یا شیطان و یا نیروهای اهریمنی صورت می گرفت. اما در فیلم های دیگری مانند : «آرماگدون»(مایکل بی) ، «برخورد عمیق» ( میمی لدر) ، «اتفاق»( ام . نایت شیامالان) و همین اخیرا «آگاه» تنها به فاجعه ای پرداخته می شد که برای کره زمین و پایان زندگی انسانی در آن روی می داد. اما چرا این بار چنین تاریخ دقیقی به مخاطبان آثار آخرالزمانی هالیوود عرضه می شود ؟ شاید از آن رو که اگرچه در سینما ، نشان دادن تاریخ برای پایان دنیا ،بحث تازه ای به نظر می رسد اما در عرصه اندیشه و تفکرات آخرالزمانی غرب که به طور مشخص از سوی اوانجلیست ها مطرح شده و می شود ، این موضوع اساسا سخن تازه و جدیدی نیست. بلکه سالهاست رهبران اوانجلیست از طریق رسانه های پرقدرت دیداری و شنیداری و نوشتاری خود که براساس آمار ارائه شده تنها حدود 1550 تا 1600 کانال رادیویی و تلویزیونی را در برمی گیرد ، بارها به طور رسمی و مستمر تاریخ پایان جهان را اعلام کرده اند. تقریبا از اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی بود که این زمان را در پایان هزاره دوم و شروع هزاره سوم معرفی نمودند. از آنجا که یکی از اساسی ترین اعتقادات این فرقه ، هزاره گرایی ( به معنای باور به وقایع و اتفاقات مهمی که در آغاز و پایان هر هزاره روی می دهد مانند ظهور عیسی مسیح یا سقوط ضد مسیح به قعر جهنم ) است و به طور مشخص ، گروه قابل توجهی ازآنها به «هزاره گرایان» مشهورند،همواره در محصولات مختلف فرهنگی و هنری شان ،اشاره به پایان یا آغاز هزاره نقش مهمی داشته است. (از پایه ای ترین باورهای این گروه ، هزاره خوشبختی یا هزار سال حکومت حضرت مسیح (ع) و پیروانش است که پس از وقوع جنگ آرماگدون و کشتار عظیم صدها میلیونی محقق می شود). از همین رو ، در بخشی از کتاب و فیلم «رمز داوینچی»( دن براون/آکیوا گلدزمن/ران هاوارد) پروفسور سر لی تیبینگ(که سالها به دنبال یافتن جام مقدس و راز آن بوده) ، در حالی که رابرت لنگدون و سوفی را در کلیسای وست مینستر لندن به گروگان گرفته تا با باز کردن رمز یک کریپتکس ، مکان راز خانقاه صهیون یا همان جام مقدس ( یعنی محل دفن مریم مجدلیه و اسناد مربوط به وی ) را بیابد ، می گوید که با پایان هزاره دوم و گذر از برج حمل به برج حوت ، قرار بوده که این راز از سوی خانقاه صهیون افشاء شود و دلیل همه جریاناتی که اتفاق افتاده را وابسته به همین موضوع و گذر مابین دو هزاره می داند. خاطرمان هست که پیش از آغاز سال 2000 و در آستانه قرن 21 یا همان شروع هزاره سوم ، چه تبلیغات وسیعی صورت گرفت ( و متاسفانه از طریق رسانه های داخلی نیز دامن زده شد) که وقتی لحظه تحویل سال 2000 فرا برسد به یک دلیل ساده تکنولوژیک ( صفر شدن همه زمان ها برروی دستگاهها و سیستم های الکترونیک که هدایت بسیاری از فرآیندهای صنعتی و مکانیکی بشر امروز را در دست دارند) همه امور از کار افتاده و خواهد ایستاد. آنچه که پیش از آن در برخی فیلم های آخرالزمانی ، رویت شده بود. (مثلا فیلم»روزی که زمین از حرکت ایستا» ساخته رابرت وایز در سال 1957) .پس از سال 2000 هم به دفعات ، تاریخ و زمان پایان تمدن امروز بشری ، به خصوص از سوی اوانجلیست ها اعلام گردید و در رسانه هاشان ، توی بوق قرار گرفت.

2001 ، 2003 ، 2006 و 2008 همگی زمان هایی بود که برای جنگ نهایی آرماگدون یا حاکمیت ضد مسیح و یا پایان جهان اعلام شد. بسیاری از ناظران آگاه به مسائل سیاسی و مقولات آخرالزمانی ، پس از واقعه 11 سپتامبر 2001 و اسناد و شواهدی که در این ارتباط بدست آمده و افشاء گردید ، به این تئوری معتقد شدند که چنان فاجعه ای ، منجر به انهدام دو برج عظیم سازمان تجارت جهانی ، نمی تواند کار چند افغانی پاپتی کوههای هندوکش با نام طالبان یا مانند آن باشد و قطعا از یک طرح و نقشه دقیق برمی آید که سالها برروی آن کار شده و تعداد کثیری از سازمان های اطلاعلاتی و نظامی عمده جهان در آن سهیم هستند.( خصوصا که برخی از فیلم های تولید شده هالیوود مانند «جاده آرلینگتون» ، یکی دو سال پیش از وقوع حادثه 11 سپتامبر ، زمینه سازی تصویری آن را در ذهن مخاطبان جهانی انجام داده بودند). جریانات نظامی که به بهانه قضیه 11 سپتامبر از سوی آمریکا به دنیا تحمیل شد( مانند اشغال افغانستان و عراق) فرضیه فوق را تقریبا قطعیت بخشید. چراکه حملات مذکور در طول مدت بسیار کوتاهی انجام گرفت ، در حالی که بنا به اظهار نظر متخصصان نظامی ، چنین عملیات اشغالگرانه ای ، حداقل چندین ماه یا نزدیک به یکسال تدارکات و برنامه ریزی نیاز داشت . حتی امروز برخی از کارشناسان براین باورند که جنگ 33 روزه علیه مردم لبنان در تابستان سال 2006 میلادی با تکیه برهمین باور آرماگدونی و آخرالزمانی صورت گرفت تا یکی از تاریخ های اعلام شده از سوی اوانجلیست ها ، صورت حقیقت به خود بگیرد. و دقیقا پس از شکست اسراییل در جنگ 33 روزه بود که نخستین نشانه های تاریخ 2012 به عنوان پایان دنیا ، ابتدا در برخی از رسانه های وابسته به اوانجلیست ها نمایان شد. ابتدا کسی این مقوله را جدی نگرفت ، چون هنوز زمان 2008 ( یکی دیگر از تواریخ اعلام شده برای آخرالزمان) فرانرسیده بود. لازم به یادآوری است ، 2008 همان سالی است که در پایانش ، جنگ خونین رژیم اسراییل علیه مردم غزه صورت گرفت.

اما گویا خود اوانجلیست ها هم چندان به سال 2008 و قتل عام غزه امیدی نداشتند که پیش از آن ، تاریخ 2012 را برای آخرالزمان اعلام کردند. به هر حال از همان زمان ، سال 2012 به عنوان پایان جهان و به صورتی آرام و بطئی در بوق رسانه ها قرار گرفت. ابتدا برایش وجهه ای تقویمی تراشیدند ؛ اینکه پس از گذشت 26000 سال ، تقویم قوم مایا ( مردمی که قرن های قبل از ظهور مسیحیت در آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند ) به آخر خود رسیده و به اصطلاح صفر می شود و همین موضوع باعث رخداد فجایعی در کره زمین خواهد شد. پس از آن گفته شد که پیش بینی های علمی نشان می دهد ، در سال 2012 ، خورشید منظومه شمسی در مرکز کهشان راه شیری قرار گرفته و همین باعث تاثیرات شدید اقلیمی برروی کره زمین شده که زندگی در آن را به نابودی خواهد کشاند. بعد از این فرضیه در بعضی از رسانه ها و این بار از قول برخی پیشگویان نقل شد که در سال 2012 ، کره زمین تحت تاثیر نیروهایی ( شاید همان قرار گرفتن خورشید در مرکز کهکشان) ، ناگهان حرکتی برعکس جهتی که اکنون در حال چرخیدن به دور خود است را آغاز خواهد کرد و همین موضوع این کره و زندگی انسانی برروی آن را زیر رو رو می نماید. اما از آنجا که چنین تغییر جهتی با هیچ عقل سالمی جور در نمی آمد ، به سرعت گفته شد که در تاریخ یاد شده ، کره زمین ناگهان از حرکت باز خواهد ایستاد!! سرانجام چند ماه پیش بود که از قول نوسترآداموس ( پیشگوی معروف) نیز بر 2012 به عنوان پایان تاریخ ، صحه گذاردند و فیلم مستندی تحت عنوان «نوسترآداموس : 2012″ نیز همزمان با نمایش فیلم سینمایی»2012 » به نمایش گذاردند. اما از آنجا که نوسترآداموس در هیچ کجای نوشته ها و مکتوباتش به چنین تاریخی ، صریحا اشاره نکرده است ، به نقاشی های وی رجوع کرده و با تفسیر و توجیه یکی از آن نقاشی ها ، این نتیجه را القاء کردند که نوسترآداموس در یکی از پیش گویی های پنهانش ، سال 2012 را آخرالزمان دانسته است. ( نکته جالب اینکه در همین فیلم مستند «نوسترآداموس :2012» ، یک خاخام یهودی ضمن اشاره به شرایط امروز جهان وجود دارد که با شرایط آخرالزمان سازگار است ، می گوید ، در سال 2012 براساس یک روایتی ، تاریخ عبری یا یهودی نیز پس از طی 7000 سال به آخر خود می رسد!) به هرحال از آنجا که همواره هالیوود ، تئوری ها و فرضیه های جعلی – خرافی حاکمان سیاسی و ایدئولوژیک خود را به تصویر کشیده ، این بار نیز دست به کار شد تا تازه ترین دست پخت تئوریک این حضرات را برپرده سینماها ببرد و در این میان چه فیلمسازی بهتر از «رولند امریش» که پیش از این ، آثار آخرالزمانی همچون «روز استقلال» ، » روز بعد از فردا» ، «گودزیلا» و «10 هزار سال پیش از میلاد» را جلوی دوربین برده بود و از قضا این دفعه خودش نیز به طور مستقیم در نوشتن فیلمنامه با هارولد کلوسر مشارکت جست. امریش در این دسته از آثارش تقریبا به همه نوع نگاه آخرالزمانی متوسل شده است ، از فاجعه فضایی در «روز استقلال» گرفته تا فاجعه اقلیمی در «روز بعد از فردا» و نابهنجاری بیولوژیک در «گودزیلا» و بالاخره آخرالزمان اسطوره ای در «10 هزار سال قبل از میلاد» . تا اینکه در فیلم «2012» مجموعه ای از پیش بینی های ایدئولوژیک را با پدیده های طبیعی و کهکشانی و البته عناصر اسطوره ای در هم آمیخته تا این بار ، باورهای اوانجلیستی را در شکل و شمایلی تازه به خورد مخاطبان جهانی بدهد. در همه فیلم های یاد شده (مانند تمامی آثار آخرالزمانی) دنیا توسط یک خطر ویرانگر مورد تهدید قرار گرفته ( که این خطر بیولوژیک ، تکنولوژیک ، اسطوره ای بوده و یا فضایی و از جهان دیگر می آید) و عنقریب است که تهدید مذکور ، زندگی بشریت برروی زمین را به نابودی بکشاند. در همه فیلم های یاد شده ( مثل سایر فیلم های آخرالزمانی)، بسیاری از آدم ها می میرند و خرابی های دهشتناکی رخ می دهد ،در همه فیلم های مورد بحث ( بازهم مانند تمامی تولیدات سینمای آخرالزمانی) آنچه مورد تهدید قرار گرفته و یا در مرکز تهدید واقع شده ، ایالات متحده آمریکاست و ترجیحا شهرهای معروفش به خصوص نیویورک و سانفرانسیسکو و لس آنجلس و واشینگتن !! و بالاخره در همه فیلم هایی که پیش از این رولند امریش ساخته (مثل کلیه فیلم هایی که در ژانر موسوم به آخرالزمانی دسته بندی می شوند) منجی و نجات دهنده نهایی یک قهرمان آمریکایی است که با هوش و ذکاوت و شجاعت خویش ، سرانجام کابوس هولناک نابودی تمدن برروی زمین را پایان می بخشد!!! ( همواره در فیلم های آمریکایی مشاهده کرده ایم که قهرمان اصلی یک موطلایی چشم آبی است و به قول معروف «آرتیسته» نامیده می شود و بدمن ها و آدم های بد ، معمولا مومشکی و چشم سیاه و اغلب دارای ریش هستند و نکته جالب این که در فیلم «10 هزار سال قبل از میلاد» به طور علنی و از زبان قومی که تحت ستم قرار گرفته ، می شنویم که در انتظار یک منجی با موهای طلایی و چشمان آبی هستند!!) اما این قهرمان در فیلم «2012» یک نویسنده لس آنجلسی است به نام «جکسون کرتیس» ( با بازی جان کیوساک) که در عین حال راننده شخصی لیموزین یک میلیاردر روسی به نام یوری کارپوف نیز هست و از این طریق روزگار می گذراند.

ضمن اینکه پسر وی به اسم «نوح» (که پس از طلاق مادر و پدرش همراه خواهر خود با مادر و نامزد او ، یک جراح پلاستیک و خلبان آماتور به نام «گوردون» زندگی می کند) نیز از همان اوایل داستان ، هوشمندی هایی از خود بروز می دهد تا سرانجام در صحنه نهایی فیلم ، قدم آخر را برای نجات نسل بشر بر داشته و فداکاری و شجاعت پدر را تکمیل نماید. فیلم»2012″ از سال 2008 آغاز می شود که دوست هندی جکسون کرتیس ، فاجعه ای خورشیدی را در سال 2012 پیش بینی می کند.فاجعه ای که موجب غلیان مذاب های درون پوسته کره زمین شده و زلزله های بسیار شدید ، آتشفشانی های مهیب و سونامی های مخوف ایجاد نموده و زندگی بشریت را نابود خواهد ساخت. کرتیس با عجله این پیش بینی را به اطلاع مقامات کاخ سفید می رساند و از همان زمان با تصمیم رییس جمهور آمریکا ( سیاهپوستی با ایفای نقش دنی گلاور) پروژه ای مخفی کلید زده می شود که طی آن قرار است برای نجات نسل بشر ، کشتی عظیمی ساخته شود که در آن گروهی از انسان های نخبه از تمامی نژادها ، نمونه هایی از تمامی گونه های جانوری و مجموعه ای از همه دستاوردهای علمی و فرهنگی و هنری بشریت نگهداری شده تا از فاجعه آخرالزمان در امان بمانند. (در صحنه ای از فیلم شاهدیم که تابلوی «مونالیزا» یا «لبخند ژوکوند» را با نسخه بدلی عوض می کنند تا نسخه اصلی را به درون همان کشتی انتقال دهند.) سرانجام زمان فاجعه فرا می رسد در حالی که گویا حتی خود جکسون کرتیس هم فراموش کرده ، قرار است یکی از آتشفشان های پایان دنیا از دل پارک ملی «یلو استون» سردربیاورد که بچه هایش را برای تفریح به همان جا برده است! ولی حکومت آمریکا و ارتش ایالات متحده آن را از یاد نبرده و در همان جا حضور دارد. فیلمنامه تقریبا به روال معمول اینگونه آثار هالیوودی پیش می رود و در واقع کلیه شخصیت های فیلمنامه به صورت تیپ های آشنا و کلیشه ای رخ می نمایانند. پیش از وقوع فاجعه ، ابتدا نشانه هایی از آن به صورت محدود و کوچک پدیدار می شود؛ مثلا زلزله ای با درجه ریشتر پایین ، شکافی بزرگ در خیابان های لس آنجلس می اندازد که حیرت و شگفتی همگان را دربر دارد. بعد از آن ، لرزش هایی مختصر را در مکان های مختلف که برخی شخصیت های اصلی قصه یا وابستگان به آنها حضور دارند ، شاهد هستیم.

و بالاخره فاجعه نهایی ، شروع می شود و جکسون کرتیس برای نجات زن و فرزندش می شتابد ، در عین آنکه هواپیمایی کوچک را نیز کرایه کرده تا با آن بتواند همراه خانواده اش از فاجعه بگریزد. از این به بعد جنگ و گریز قهرمانان فیلم با فجایعی که قدم به قدم آنها را تعقیب می کند ، آغاز می گردد و لحظه به لحظه عین کلیشه های رایج فیلم های مشابه ، اتفاقات به تصویر کشده می شود. انصافا باید گفت امریش ، صحنه های دیدنی در فیلم «2012» بوجود آورده که تماشاگر را پشت همین صفحه کوچک تلویزیون و با کیفیت نه چندان مطلوب نسخه ویدئویی ، هاج و واج می کند ، چه برسد به پرده سینما و با کیفیت بالای صدا و تصویر! اما هر چه زرق و برق تصاویر و حیرت و اعجاب آنها بیشتر و بیشتر می شود ، کیفیت فیلمنامه پایین می آید . زلزله عظیم آغاز شده و امریش مکان های شناخته شده ای را به بیننده اش نشان می دهد که یکایک ویران می گردند ، از جمله : مجسمه بزرگ عیسی مسیح برفراز شهر ریودوژانیروی برزیل ، کلیسای سن پیترز در واتیکان ، پل عظیم گلدن گیت در سانفرانسیسکو ، ابلیسک غول پیکر مقابل کاخ سفید در واشینگتن و … خیابان ها و کازینوهای لاس وگاس همچون تکه های یخ برروی اقیانوسی از آب شناور می شوند و بورلی هیلز لس آنجلس مانند غرق شدن تایتانیک به زیر آب می رود. یکی از تماشایی ترین لحظات فیلم ، جایی است که راهب بودایی بر فراز کوههای سر به فلک کشیده تبت ایستاده و آخرالزمان را نظاره می کند که چگونه امواج آب به ارتفاع بلندی 7-8 هزارمتری کوههای هیمالیا به سویش می آید و او با مراسمی آیینی از آنها استقبال می کند.

( به این ترتیب تبلیغ بودیسم که سالهاست در فیلم های هالیوودی به عنوان تنها دین و مذهب مثبت نمایانده می شود ، در فیلم «2012» نیر کاملا خود را نشان می دهد. گویا همچنان امثال دالای لاما و به قول خودشان انقلاب رنگی از نوع زعفرانی در میان راهبان بودایی برای ایجاد فتنه در تبت و مزاحمت برای حکومت چین ، جواب می دهد!) در سکانسی دیگر از فیلم که کشتی عظیم نجات ، پیش از روشن شدن موتورهایش در حال برخورد با قله یک کوه است ، دستگاههای کشتی ، ارتفاع از سطح دریا را 27 هزار پا یعنی حدود 9000 متر اعلام می کنند که یکی از فرماندهان کشتی اعلام می کند ، قله ای که در آستانه برخورد با آن قرار دارند ، «اورست» است! به جز این صحنه های اعجاب آور ، سایر لحظات فرار کرتیس و خانواده اش از زلزله و آتش فشانی و باران سنگ و امثال آن تقریبا به شیوه فیلم های حادثه ای پرداخت شده اند که برای هر چه غلیظ تر شدن هیجان فیلم ، همواره در آخرین لحظات ، شخصیت های اصلی از خطرناک ترین حوادث ، نجات پیدا می کنند. مثلا در صحنه ای که جکسون کرتیس ، هواپیما را برای بنزین گیری رها کرده و به دنبال یافتن چارلی فارست (یکی از برنامه سازان انجیلی رادیو که سالهاست فرارسیدن چنین لحظه ای را انتظار کشیده و به مخاطبانش بشارت داده و حتی کلیپی نیز در این مورد ساخته است) راهی نقطه ای صعب العبور در کوهستان نزدیک به محل فرود رفته تا راه نجات از فاجعه را دریابد ، در بازگشت برای برداشتن نقشه مکانی که بایستی به کشتی نجات برسند ، در آستانه سقوط به شکاف ایجاد شده توسط زمین لرزه قرار می گیرد ولی درآخرین لحظه،رهایی یافته وخود را به هواپیمای در حال حرکت می رساند.

اما در این میان و در بحبوحه نابودی بشریت ، فداکاری و ایثار رییس جمهوری آمریکا ( که هواپیمای خود را واگذاشته و در میان مردم می ماند تا همراه آنها رنج نابودی را حس کند) ، از آن نقاط به اصطلاح گل درشت و شعاری فیلم است که اگر در فیلم های ایرانی نمایش داده می شد به سختی مورد حملات منتقدین و غیرمنتقدین قرار می گرفت ولی تعجب از منتقدان خارجی است که چندان به این سکانس شعر و شعاری واکنش نشان نداده اند!! رییس جمهوری ، اگرچه خود دستور ساختن کشتی نوح قرن بیست و یکم را داده و به عنوان اولین منجی ، پایه های نجات نسل بشر را بنیاد گذارده ! اما شخصا برای نجات خود ، از آن استفاده نمی کند و می خواهد همراه میلیاردها نفری که فرصت حضور در آن کشتی را ندارند ، بدون هرگونه دفاعی دربرابر فاجعه قرار بگیرد .فاجعه ای که با غلتاندن یک ناو هواپیما بر ، کاخ سفید را در هم می کوبد.( در برخی از فیلم های آخرالزمانی مانند :»مگی دو : امگاکد » یا «روز استقلال» ، رییس جمهور آمریکا خود راسا به عنوان منجی وارد عمل شده و مردم را نجات می دهد اما در فیلم «2012» رییس جمهوری سرنخ نجات را به کسان دیگر سپرده و خود همراه دیگر مردم راهی دیار عدم می شود!!) اما نخبگانی که برای اقامت در کشتی نوح قرن بیست و یکم برگزیده شده و با وسایل مختلف راهی مکان حرکت کشتی ( واقع در مخفی گاهی کوهستانی در چین) گردیده اند ، چه کسانی هستند؟ آنهایی را که در فیلم می بینیم : اول ؛ گروه کارمندان و همراهان و دار و دسته رییس جمهوری آمریکا که با هواپیمای ویژه رییس جمهوری ( Air Force One) راهی محل مذکور می شوند. میلیاردر روسی و بچه هایش نیز همراه جکسون کرتیس و خانواده اش می آیند . دوربین دین سملر ( مدیر فیلمبرداری «2012») اعراب ثروتمندی را نشان می دهد که داخل کشتی می شوند ، همچنین یک جفت از حیوانات مختلف( به سبک و سیاق کشتی نوح) که توسط هلیکوپترها منتقل می گردند. در یک صحنه ملکه الیزابت دوم را نیز به همراه سگ هایش می بینیم که وارد می گردد. اما انبوهی از مردم که از طرق مختلف ماجرای کشتی نجات را شنیده و راهی محل حرکت آن شده اند در ابتدا برای ورود به کشتی دچار مانع می شوند( شاید جزو نخبگان و منتخبین به شمار نیامده اند) ولی بعدا با فوران نوع دوستی کرتیس و دختر رییس جمهوری آمریکا ! و با به خطر انداختن کلیت کشتی ، آنان نیز به داخل راه پیدا می کنند!! اما پس از همه فراز و نشیب ها و گذشت نزدیک به 140 دقیقه از فیلم ، به هرحال طناب نجات را بالاخره کرتیس می کشد و آخرین حلقه آن را پسرش (که به طور معنی داری نام «نوح» را برخود دارد) رها می کند. که اگر همان حلقه را رها نمی کرد ، همه تلاش پدر یعنی جکسون کرتیس نتیجه ای نمی بخشید و موتورهای کشتی امکان روشن شدن را نیافته ، کشتی با تمام سرنشینانش ، منهدم می گشت. اما در حالی که کشتی در آستانه برخورد با قله اورست است و طناب های ضخیمی مابین چرخ دنده های درهای خروجی گیر کرده و امکان بسته شدن کامل آنها را نمی دهد تا موتورها بتواند روشن شود ، فداکاری کرتیس و پسرش نوح ، بازهم طبق فرمول های رایج فیلم های هالیوودی در آخرین لحظات که هیچ امیدی به نجات نمی رود ، همه مشکلات را حل می کند!!! ( اگرچه تماشاگر پر و پا قرص این دسته از فیلم ها علیرغم هیجان زده شدن ، اطمینان دارد که سرانجام به اصطلاح «آرتیسته» پیروز شده و نجات پیدا می کند). پس از پایان فاجعه ( که گویا 27 روز سپری شده) ، کشتی نجات ، آرام برروی آب ها شناور است و برای اولین بار پس از حادثه ، سرنشینان به روی عرشه فراخوانده می شوند تا دوران جدید را نظاره کنند. دورانی که با تاریخ 27/1/0 یعنی بیست و هفتمین روز از اولین ماه سال صفر مشخص شده است. شاید این تئوری نجات نخبگان بشریت در صورت رخداد فاجعه بار واپسین ، برای نخستین بار در فیلم «دکتر استرنج لاو» یا «چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و بمب را دوست بدارم» ساخته استنلی کوبریک مطرح شد که در آن فیلم ، شخصیتی دیوانه به اسم دکتر استرنج لاو ( با بازی پیتر سلرز) در آستانه فاجعه اتمی ، طرحی را ارائه می دهد که تونل هایی در زیر زمین حفر شود تا نخبگان و دانشمندان بتوانند با پناه گرفتن در آن تونل ها ، از عواقب یک جنگ هسته ای به دور مانده و پس از فرو نشستن غبار جنگ ( که طی آن کلیه انسان های روی زمین از بین رفته اند) از تونل ها خارج شده و زندگی تازه ای را آغاز نمایند. شاید در آن سالها متوجه نمی شدیم که چنین تئوری نژادپرستانه و ضد انسانی چه ریشه های عقیدتی و ایدئولوژیکی نزد فرقه ای از پروتستان ها به نام «اوانجلیسم» دارد که امروز در ادبیات سیاسی دنیا به «مسیحیان صهیونیست» مشهور شده اند. ولی حال که از زبان رهبران اوانجلیست به طور رسمی در مورد آخرالزمان و نبرد آرماگدون و نجات یافتگان آن ، می شنویم ، در می یابیم ، تئوری آن دانشمند دیوانه فیلم «دکتر استرنج لاو» تا چه اندازه به این روایات وحشتناک از سرانجام بشر شباهت دارد. بد نیست به چند نمونه از این روایات نگاهی بیندازیم: گریس هال سل نویسنده کتاب «تدارک جنگ بزرگ» اعتراف می کند ، وقتی هال لیندسی از همین رهبران اوانجلیست جملاتی از کتاب خود یعنی «شهر خدا» را در کانال تلویزیونی اوانجلیست ها می خواند ، هیچ نشانی از رحمت عیسی مسیح در آن مشاهده نمی شد ، خصوصا وقتی که این عبارات را بیان می کرد : «…همه شهرهای جهان در جنگ هسته ای آخرالزمان ویران خواهند شد ، تصورش را بکنید …مسیح زمین را ویران خواهد کرد و مردمانش را خواهد سوزاند. هنگامی که جنگ بزرگ آخرالزمان به چنان نقطه اوجی رسید که تقریبا تمامی آدمیان کشته شدند ، عظیم ترین لحظه فرا می رسد و مسیح با نجات دادن مومنان باقیمانده ، نوع بشر را از نابودی کامل نجات خواهد داد….» هال لیندسی ادامه می دهد :»…پس از نبرد آرماگدون ، تنها 144000 یهودی زنده خواهند ماند و همه آنها چه مرد ، چه زن و چه کودک در برابر مسیح سجده خواهند کرد و به عنوان مسیحیان نوآیین ، همگی خود به تبلیغ کلام مسیح خواهند پرداخت….» در بخشهایی از تورات نیز به آینده و آخرالزمان اشاره شده که چند عبارت از آن را از نظر می گذرانیم: »در روزهای آخر ، مردم از سرزمین های مختلف روانه کوهی که بلندترین قله دنیا است( اورست) و خانه خداوند برآن قرار دارد، خواهند شد . آنها می گویند:برویم به کوه خداوند که خانه خدای اسرائیل برآن قرار دارد، تا خدا قوانین خود را به ما یاد دهد و ما آنها را اطاعت کنیم زیرا خداوند دستورات خود را در اوشنین( نام دیگر اورشلیم) صادر می کند. خداوند به جنگهای بین قومی خاتمه می دهد. شمشیر ها و نیزه های خود را به گاوآهن و خویش و اره تبدیل خواهند کرد و دیگر ملت های دنیا در فکر جنگ با یکدیگر نخواهند بود.» جری فالول از دیگر رهبران اوانجلیست که چندی سال پیش درگذشت ، نیز طی یک سخنرانی می گوید: «…همه جهان نابود نخواهد شد، زیرا خداوند ما ( یعنی عیسی مسیح) به جهان باز مى‏گردد. نخست، او مى‏آید و کلیسا را به دست خود مى‏گیرد. هفت سال بعد، بعد از هارمجدّون، یعنى آن همه سوزى وحشتناک؛ او، درست به همین زمان ما باز مى‏گردد.

در نتیجه زمین نابود نخواهد شد. کلیسا هم با او مى‏آید، تا در طى هزاران سال، در زمین با مسیح حکومت و سلطنت نماید. و سپس آسمان هاى نوین و زمین نوین و ابدیت فرا مى‏رسد. این است همه آنچه که در آن کتاب درباره هارمجدّون گفته شده – و این، البته فقط کلیات مطلب است.» گریس هال سل در کتاب «تدارک جنگ بزرگ» از قول یکی از سرکردگان اوانجلیست به نام کلاید درباره آخرالزمان می نویسد: «در پایان هزار سال، زمین کنونی و آسمان کنونی ویران می‏شوند و زمین و آسمان تازه‏ای خلق خواهد شد؛ و در آن زمین تازه، شهر آسمانی اورشلیم تازه‏ای ساخته خواهد شد، که همه نجات یافتگان همه دورآن ها در آن خواهند زیست.

آن وقت ابدیت آغاز می‏شود و پس از آن دنباله حوادث دیگر وجود نخواهد داشت. به این ترتیب، ربودگی کلیسا، در این رشته رویدادها، نخستین رویداد خواهد بود. و این رویداد، در هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتد.» واقعا چه تصویری عیان تر و روشن تر از کشتی نجات و ساکنان درون آن در فیلم «2012» که از فراز امواج چند هزار متری دریا به زمین ویران شده می نگرند ، می تواند بیان سینمایی این جملات باشد؟ هال سل در ادامه می نویسد : «…به کلاید گفتم، من نگران جاهای دوردست کره زمین هستم که مردمشان، حتی اسمی هم از عیسی مسیح نشنیده‏اند. به همین علت، آیا آنها سزاوار فروافتادن در جهنم ابدی هستند؟ کلاید گفت: «حالا، ما دیگر رادیوی موج کوتاه داریم و در همه گوشه‏های دنیا می‏توانیم پیامهای مسیح را بگیریم. به این ترتیب مردمان بسیار زیادی، فرصتهای فراوانی دارند که از گناهان خودشان توبه کنند و عیسی مسیح را به عنوان نجات دهنده خودشان بپذیرند.» … در صحنه ای از فیلم «2012 » می بینیم که چارلی فارست ( همان مجری اوانجلیست رادیویی) برفراز کوهی مشغول موعظه مردم و مواجهه با آخرالزمان است. هموست که نقشه گریز و نجات از آن را برای منتخبین دارد. گریس هال سل در دنباله نوشته هایش در همان کتاب «تدارک جنگ بزرگ» می نویسد: «…کلاید از پیچیدگی های زندگی، تصور ساده لوحانه‏ای دارد؛ مانند جنگ اتمی، آلوده شدن محیط زیست ما، انفجار جمعیت، گسترده شدن قحطی و گرسنگی، کسری موازنه پرداختهای جهانی، مالیات های بیشتر و امنیت کمتر و از این گونه. برای کلاید، فالول، لیندسی و میلیونها مردم مانند آنها، مسئله تنها یک جواب دارد: با مسیح، به راه راست برو و روح خداوند در قلب تو تجلی خواهد کرد؛ و بعد، پیش از آن که تهدید ویران شدن جهان صورت بگیرد، تو به عنوان یک نفر رستگار شده، از زمین به ملکوت اعلا برده می‏شوی. به نظر کلاید، نیازی نیست که انسان برای از میان بردن آلودگی محیط زیست شهرهای خودمان و یا قحطی و گرسنگی همه گیر در هندوستان و آفریقا کاری بکند. ما نباید نگران گسترش یافتن سلاحهای اتمی در دنیا باشیم. نیازی نیست که سعی کنیم از جنگ میان عرب ها و اسراییل جلوگیری کنیم؛ بلکه به جای همه اینها، باید دعا کنیم که این جنگ دربگیرد و همه دنیا را در کام خود بکشد، زیرا که این، بخشی از طرح های آسمانی است!!!…» لانگ، مدیر تحقیقات انستیتو کریستیک، که یک مرکز پژوهشی مسیحیان، یهودیان و مسلمانان است، در بررسی خود درباره آرماگدون و آخرالزمان از کمک و همکاری لاری جونز، نویسنده و پژوهشگر نیویورکی و فارغ التحصیل دانشگاه کلمبیا برخوردار بود، توضیح می دهد: «یک هواخواه مشیت الهی؛ معتقد به خداشناسی آرماگدون، آدم بنیادگرایی است که کتاب مقدس را همانند یک سالنامه مطالعه و آینده را پیشگویی می‏کند.

هواخواهان مشیت الهی مانند جری فالول، هال لیندسی، پت رابرتسون و دیگر رهبران دست راستی مسیحی، اعتقاد دارند که کتاب مقدس، دومین ظهور نزدیک عیسی مسیح را، پس از یک جنگ هسته ای سراسری، بروز فلاکت های طبیعی، سقوط و فروپاشی اقتصادی و اغتشاش ها و بهم ریختگی‏های اجتماعی، پیشگویی کرده است. اینان اعتقاد دارند که این رویدادها، باید پیش از دومین ظهور عیسی مسیح، اتفاق بیفتند و معتقد هستند که طرح همه این ها در کتاب مقدس ریخته شده است.مسیحیان نو تولد یافته، پیش از آخرین دوران هفت ساله تاریخ، در وضع جسمانی خود، از صفحه زمین به ملکوت آسمان برده خواهند شد و با مسیح در آسمان محشور خواهند بود. آنان از آن بالا، و در امنیت کامل، ناظر و شاهد جنگ های هسته ای و بحران های اقتصادی و آزمایش های سخت خداوندی خواهند بود. در پایان این دوران آزمایش سخت خداوندی،این مسیحیان نو تولد یافته، به همراه فرمانده عالی خود عیسی مسیح، بازخواهند گشت، تا در نبرد آرماگدون شرکت کنند، دشمنان خدا را نابود ساخته و سپس هزار سال بر زمین حکومت کنند.» این عبارات ، بیان همان تصویر آخرینی کشتی نوح فیلم «2012» نیست که آرام برروی آب هایی که سراسر کره زمین را پوشانده و گویا( آنچنانکه مسئولان کشتی می گویند)بر فراز چند هزار متری اروپا شناور است و می رود تا بر ساحلی امن پهلو بگیرد و زندگی جدیدی برای ساکنانش آغاز شود؟

محقق: سعید مستغاثی